بابه مزاری از مبارزات فرهنگی ـ سیاسی تا طرح نظام فدرالی
به جای مقدمه
نظام فدرالی باگونههای متفاوت که دارد،امایکی از دستاوردهای تمدنی و جهان مدرن در حوزۀ سیاست و حکومتداری مدرن شمرده میشود. فدرالیسم یکی از موضوعات مهم و جذاب در اندیشۀ سیاسی معاصر است و میتوان آن را به عنوان یک راهکار خردمندانه و عقلانی جدید در راستای حل منازعههای دیرپای اجتماعی در بسیاری از کشورهای جهان قلمداد کرد. این شیوۀ حکومتداری یکی از راهحلهایی است که در جهان مدرن و جهانسومیها و حتی در کشورهای در حال منازعه، توسط اندیشمندان و سیاستمداران مطرح و روی آن تأکید شده است. فدرالیسم به عنوان یک مفهوم و ساختار مدرن، قابلدرک و تحلیل نیست، مگر با اندیشههای مدرن و مطالعۀ دقیق دربارۀ تاریخ و فرهنگ سیاسی مدرن. این یادداشت نیز نمیتواند به شرح اهمیت این موضوع( بابه مزاری از مبارزات فرهنگی وسیاسی تا طرح نظام فدارلی) بپردازد، مگر اینکه به طور فشرده باخاستگاه، شخصیت،اندیشه و مبارزات دوامدار بابه مزاری آشنایی ابتدایی داشته باشیم. برای رسیدن به این مأمول، زندگی مبارزاتی و تلاشهای فرهنگی و سیاسی بابه مزاری را به بررسی میگیرم.
بابه مزاری بدون اینکه با الفاظ و تعریفهای معمولی از فدرالیسم سخن بگوید، به عنوان یک مصلح اجتماعی، با آگاهی وتسلط مطالعاتی که درامور سیاسی و تاریخی دارد به اصل مطلب و به گونۀ عینی و تجربی، فرهنگی و تاریخی فدرالیسم را راهحل قضیۀ کشورش یافته و برایجاد آن تأکید میکرد.
یادآوری
در آغاز برای آشنایی ابتدایی با زندگی، شخصیت و اندیشۀ سیاسی رهبر شهید، استاد عبدالعلی مزاری، به طور فشرده و خلاصه و به ترتیب، مراحل زندگی رهبر شهید را از نوجوانی تا رهبری، به بازخوانی گرفته و در نهایت نگاه و دیدگاه او را دربارۀ فدرالیسم بررسی میکنم .
شهید عبدالعلی مزاری به تاریخ پنجم جوزای ۱۳۲۶هـ.خ. در قریۀ نانوایی[1] ولسوالی چهارکنت ولایت بلخ به دنیا آمده و در ۲۲ حوت ۱۳۷۳هـ.خ. توسط طالبان به شهادت رسیده است.[2]
این چند جمله، تمام زندگی شهید مزاری نیست و افکار، کارکردها، اندیشه، پیام و شخصیت مزاری را نمیتوانند بازتاب دهند. واقعیتهای موجود، افکار، سخنان و ادبیات ویژۀ فرهنگی و سیاسی، شجاعت و ابتکارات سیاسی و اجتماعی، موضعگیریها، مصاحبهها و پیامهای کتبی و تصویری بهجامانده از بابۀ شهید، نشان میدهند که ایشان یکی از شخصیتهای متفاوت زمانهاش و از اندیشمندانی بوده است که شیوۀ کاری ویژۀ خود را داشته است و دربارۀ منازعات افغانستان دیدگاهها و راهحلهای خودش را ارائه کرده است.
شناخت درست شخصیت بابه مزاری گرچند نیازی به بررسی دقیق و پژوهش بیشتر دارد و از عهدۀ این نوشته خارج است؛ با این هم، من در این یادداشت که به مناسبت بیستوهشتمین سالیاد شهادت او تدوین شده است، کوشیدهام تا مرور گذرایی داشته باشم به زندگی فرهنگی، سیاسی رهبر شهید. همچنین، ، اندیشه و نگاه متفاوت ایشان را در مورد مسائل اساسی، زندگی مدرن و نظامهای اداری راهگشاه در افغانستان نیز بیان کنم.
بابه مزاری از نوجوانی تا رهبری
به نظر میرسد کار درست آن است تا زندگی رهبر شهید بابه مزاری را از نوجوانی تا رهبری، در چند مرحلۀ جداگانه مورد بررسی قرار دهیم و در لابهلای این بررسیها میتوانیم با اندیشه و نگاه او نسبت به مسائل فرهنگی، تاریخی، تمدنی و سیاسی آشنا شویم.
الف. دوران جوانی، درس و تحصیل، عسکری، مبارزات فرهنگی و سیاسی (۱۳۴۴ تا ۱۳۵۸هـ.خ)
ب. سازماندهی و یارگیریهای تشکیلاتی (۱۳۵۸ تا ۱۳۶۵هـ.خ.)
ج. تلاش و ساماندهی ساختارهای جدید سیاسی برای وحدت و انسجام هزارهها (۱۳۶۵ تا ۱۳۶۸)
د. تلاش برای گسترش و تحکیم وحدت (۱۳۶۸ تا۱۳۷۱ )
طرح مطالبات وحقوق شهروندی مردم، راهکار ها به هدف انسانی نمودن سیاست، ایجاد تغییر در تفکر، مناسبات،ساختارها وروابط اجتماعی برای رسیدن به عدالت اجتماعی. ۱۳۷۱- ۱۳۷۳
الف. دوران جوانی، درس و تحصیل، عسکری، مبارزات فرهنگی و سیاسی (۱۳۴۴ تا ۱۳۵۸هـ.خ)
بابه مزاری در آغاز جوانی برای درس و تحصیل وارد مدرسۀ علمی و دینی محلی خود میشود (۱۳۴۴ ـ ۱۳۴۷). ۳ او در همان آوان جوانی که در مدرسۀ چهار محله و زمانی هم در مدرسۀ سلطانی شهر مزار شریف، درس میخوانده است، بهعنوان اعتراض به مدیریت آن دو مدرسه، انبار گندم مدرسه را باز و آذوقۀ موجود را به دست خود بین محصلین نیازمند تقسیم مینماید.[3]
بابه مزاری در همان آوان جوانی و در زمانی که در مدرسۀ محلی درس میخوانده است، چند بار در سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۷هـ.خ. با شهید سید اسماعیل بلخی دیدار میکند. از سخنان و اندیشه و حوادث قیام او و قیام ابراهیمخان گاو سوار، اطلاع یافته و متأثر میشود: «بلخی مرا به درس خواندن و عسکری تشویق میکرد.»[4]
دوران سربازی (۱۳۵۰ ـ ۱۳۴۸هـ.خ.)
بابه مزاری هنگام رفتن به محل خدمت سربازی مدتی را در کابل میماند. در اینجا با تعدادی از تحصیلکردگان و روشنفکران مردم خود آشنا و دوست میشود. بابه مزاری در مصاحبهای میگوید که مدت یک سال در خوست عسکری کردم و بعد از آن به گردیز رفتم و سرانجام هم در سال ۱۳۵۰هـ.خ. از عسکری ترخیص شدم.[5]
بابه مزاری در گردیز با یک سرباز پشتون و همدورۀ عسکری خود به نام مولوی محمدعلی از ولایت فراه آشنا میگردد. برای آشنایی با فقه و مسائل دینی و مذهبی اهل سنت نزد او مشغول درس خواندن میشود. جالب است که این مولوی بعد از بیستویک سالواندی در سال ۱۳۷۰هـ.خ. سبب میشود تا بابه مزاری و همراهان او از یک توطئه و خطر حتمی نجات یابند. زمانی که استاد مزاری در تابستان ۱۳۷۰ از ایران به سوی بامیان در حرکت است، در منطقهای در ولایت فراه با کمین نیروهای دولتی حکومت کمونیستی روبهرو میشود و همراهانشان هرکدام به هر سویی فراری و امکانات فرهنگیای که با خود داشتند، به دست نیروهای دولتی میافتند؛ ولی استاد مزاری با چند نفر محدود، مولوی محمدعلی، دوست دوران عسکریاش، را پیدا نموده و مدتی را در خانۀ او پنهان میشوند. مولوی با همۀ خویشان و خانوادۀ خود، با کمال صداقت از استاد مزاری حمایت و استقبال میکنند.[6]
بابه مزاری بعد از برگشت از عسکری، آخر تابستان ۱۳۵۰خ. مدتی را در چهارکنت و مزار شریف مشغول درس و تحصیل میگردد و سپس به گفتۀ یکی از همراهانش، با تعدادی از همشهریان خود، روز نوروز سال ۱۳۵۱ از مرز تورخم وارد پاکستان میشود و بعد به ایران میرود.[7]
در ایران هم در شهر قم اقامت میگزیند و در همانجا مشغول تحصیل میشود.بابه مزاری در مدت کمتر از پنج سال، مدارج و مراحل بالای علمی را با موفقیت به پایان میرساند. او در همان دوره کتاب مشهور فلسفی منظومه و نقد کتاب فلسفی سیاسی (پیسکولوژی) نوشتۀ محمدتقی ارانی (تئوریپرداز معروف چپ ایران و منطقه) را میخواند و با فلسفۀ جدید و سیاست چپ حوزۀ فارسیزبانان نیز آشنا میگردد. در همین زمان یعنی بعد از فراغتش از حوزۀ علمیه، ضمن تأکید و توصیۀ جوانان مهاجر هزاره برای درس و تحصیل، میگوید: «هیچ میدانید که در افغانستان فقط همین یک راه (حوزههای علمی) برای باسواد شدن مردم ما باز است. باید خود را به مدارج بالای علمی برسانید و برای مردم خود خدمت نمایید و حتماً دروازههای مکاتب و دانشگاههای کشور را به روی نسلهای آینده باز نمایید.»[8]
شهید مزاری مدتی که در ایران مشغول تحصیل بود، همراه تعدادی از دوستان و همدورهایهایش، کتابخانهای را تأسیس میکند تا بتوانند در قالب یک نهاد فرهنگی و منظم به فعالیتهای فرهنگی خود در افغانستان، کابل و شمال افغانستان ادامه دهند. در ادامه دربارۀ این کتابخانه از زبان خود استاد مزاری میخوانیم.
در سال ۱۳۵۵ پدرش برایش پول میفرستد تا مزاری به مکه برود: «پدرم برایم پول فرستاده بود تا به مکه بروم. من با این کار مخالف بودم، ولی به ناچار مدتی درس را تعطیل کردم و راهی سوریه شدم. در دمشق موفق به دریافت ویزای عربستان سعودی نشدم و برادرم به مکه مشرف شد. ولی من از آنجا به عراق رفتم و بعد از چند روزی که معطل ماندم، با مقدار کتبی که تهیه کرده بودم، عازم ایران شدم. کتابهایم گیر رفت و خودم دستگیر شدم. بیش از چهار ماه زندانی شدم.»
بابه مزاری در برگشت از همین سفر است که به تاریخ ۲۶/ 10/ ۱۳۵۵ به خاطر آوردن کتاب از عراق به ایران، توسط سازمان امنیت ایران باز داشت و زندانی میشود و مورد سختترین شکنجهها قرار میگیرد.[9]
بابه مزاری بعد از تحمل سختترین شکنجهها به افغانستان اخراج میگردد. در ماه ثور سال ۱۳۵۶خ. به کابل میرود. با رسیدن به کابل تعدادی از یاران و دوستان همفکرش، کسانی مثل ضامنعلی واحدی و دیگران را ملاقات میکند[10] و دربارۀ اساسگذاری تشکیلاتی که بعدها اعلام نمودند، صحبت میکنند.
در مجموع در این مرحله و بعد از ختم درسهای خود، ضمن ادامۀ کارهای فکری و فرهنگی در میان جوانان، به ساماندهی گروههای فکری و فرهنگی نیز آغاز مینماید تا با سازوکارهای فکری و فرهنگی چراغ اندیشه و فکر و دانایی و آگاهی را در شام بلندمدت مردم و ملتش روشن و فروزان نماید.
استاد مزاری در اواخر ۱۳۵۶خ. با یک پاسپورت نامبدل به ایران برمیگردد. در ایران با دوستانش شهید محمداسماعیل مبلغ و شهید ضامنعلی واحدی و دیگر دوستانش مذاکرات و گفتوگوهای کابل را پیگیری میکند و برای کارهای اساسیتر برنامهریزی مینمایند. بنا میشود مبلغ و واحدی به سوریه، عراق و اروپا بروند و بابه مزاری خود از طریق کویتۀ پاکستان به سوی کابل و مزار حرکت میکند. بابه مزاری در وقت ورود به پاکستان دستگیر میشود. دو یار مبارزاتیاش؛ مبلغ و واحدی هم همزمان با دستگیری او، در ایران دستگیر میشوند، ولی هیچکدام از دستگیری دیگری خبر ندارند. بابه مزاری توسط ضمانت هزارههای کویته، از زندان آزاد میشود. پس از آزادی، به کراچی میرود. در آنجا بنا بوده که با دوستش رضایی، یک دستگاه چاپ خریداری نموده و به کابل ببرند؛ اما پولش کم میآورد و به جای خریدن آن، کتاب میخرد و به افغانستان میفرستد و خود به کویته برمیگردد و سپس به سوی ایران میرود.[11]
در ایران ضمن انجام اقداماتی که پیشتر یادآور شدم، ماشین چاپ و تکثیر کتاب، تعداد زیادی کتاب خریداری مینماید. این بار نگارنده در یک مرحلۀ کوتاه، خود شاهد این تلاشهای شبانهروزی استاد و یارانش بوده است. از جمله کسانی که در جمعآوری و بستهبندی کتابها و بعد ارسال آنها به سوی افغانستان سهم و نقش داشت شهید ماشاءالله افتخاری بهار و سید کمال حسینزاده بودند. این کتابها ،بعداً آنگونه که در کتاب «مزاری ماندگارترین تلاش هزارهها»آمده است، توسط آقای افتخاری بهار به زابل ایران رسانده میشود تا از آنجا به نیمروز منتقل گردد و از آنجا به کابل و مزارانتقال داده شوند.
بابه مزاری هم زمانی که کتابها را به داخل میفرستد، خود نیز به کشور برمیگردد. بعد از رسیدن به قندهار، به لشکرگاه میرود تا به واسطۀ دوستش ارباب غلامحسن، موتر و موتروان مورد اطمینان پیدا نموده تا کتابها را از نیمروز به کابل و مزار منتقل کند. به گفتۀ استاد، یک موتر را به قیمت شصت هزار افغانی کرایه میکند و یک نامه هم از مستوفی لشکرگاه میگیرد تا کسی در مسیر راه مزاحم بار موتر نشود، ولی با این همه تلاش، موفق نمیشود کتابها را منتقل کند؛ لذا خود به کابل میرود.[12] بعد از چند روزی به مزار میرود. در مزار هم کتابخانه را فعال میکند و هم یک کتابفروشی باز میکند.
بابه مزاری بعد از سروسامان دادن کارهای فرهنگی در شمال، دوباره برای آوردن کتابها به کابل میرود. پس از مدتی، باز به لشکرگاه میرود تا از طریق نیمروز کتابها و ماشین چاپ را به افغانستان بیاورد. در همین سفر است که بابه مزاری در شهر قندهار به مدرسۀ آقای محسنی میرود. آقای محسنی از فعالیتهای بابه خبر بوده است. از این رو، ایشان را از مدرسه اخراج میکند و به قول خود ایشان، با آقای خادمحسین ناطقی کیو، شب را به خانۀ شخصی به نام نقوی میرود. در خانۀ نقوی است که تحلیل و پیشبینی رادیو بیبیسی را میشنود که به زودی در افغانستان کودتا میشود.[13]
بابه مزاری برای آوردن وسایل فرهنگی خود به نیمروز میرود. خود ایشان میگوید: «پنج روز بعد از تحلیل بیبیسی در نیمروز بودم که کودتا واقع شد.» با وقوع کودتا وضعیت منقلب و آشفته میشود. بابه چهلوپنج روز در نیمروز میماند تا کتابها را به کابل و مزار منتقل نماید. در نهایت از مجموع کتابها فقط یک کارتن کتاب به نیمروز منتقل میشود و ایشان همان یک کارتن کتاب را به کابل میبرد و فعالیتهای فرهنگی و کتابخوانی در بین جوانان را شدت میبخشد.[14]
بابه در مورد این مرحلۀ مبارزاتش چنین یاد میگوید: «حتی برای مطالعۀ کتاب پول در نظر گرفته بودیم و اعلام کردیم که هر کس مطالعۀ کتابی را تمام کند، بیاید پول بگیرد. در مدارس مزار شریف و چهارکنت یک سلسله برنامههای تربیتی با طلاب ریختم. مشغول اینگونه مسائل بودم که کودتای روسی هفت ثور به وقوع پیوست. گذشته از اینکه زمینۀ کار باقی نماند، تحت تعقیب هم قرار گرفتم. مجبوراً افغانستان را ترک گفته، به نجف عراق رفتم.»[15]
استاد مزاری برای خبرگیری از دوستانش؛ از جمله ضامنعلی واحدی که قبلاً از کابل به ترکیه و به سوریه رفته بود، از عراق به دمشق میرود.ازمصاحبۀ بابه مزاری نشرشده در جزوۀ زندگینامهشان پیدا است که این سفر در تابستان سال ۱۳۵۷ رخ داده است. او بعد از سازماندهی یارانش در عراق، ترکیه، لبنان و سوریه، خود از دمشق به کراچی پاکستان پرواز میکند و باز هم به افغانستان برمیگردد. در این سفر، باز هم سوغات مزاری و دغدغهٔ اصلی او کتاب بوده است. تعدادی کتاب را (به تعداد دو کارتن) که از کشورهای مختلف جمعآوری نموده است، از دمشق تا کراچی پاکستان و بعد به کویته و سپس توسط یکی از یاران نزدیکش (شهید رضایی) به کابل میفرستد.[16]
بابه مزاری در برگشتش به پاکستان، کتابها را برای انتقال به کویته میبرد و خود به پیشاور میرود. از آنجا به کابل میرود. در این زمان کابل در سایۀ وحشت و قساوت کودتاگران است که فرصت نفس کشیدن را از مردم گرفتهاند. بابه توسط شهید اسحاق رضایی از مزار کسب اطلاع مینماید و دوستانش در مزار، به ایشان پیام میدهند که مزار نیاید؛ زیرا وضعیت خوب نیست و دولت به دنبال او است.[17]
به هر حال، استاد مزاری بیشتر از یک ماه در کابل مخفیانه زندگی میکند و سپس با مشورت دوستان کابلش، به سوی پاکستان برمیگردد. با رسیدن به کویتۀ پاکستان با تعدادی از علما و بزرگان هزاره که از کابل و دیگر مناطق فراری شدهاند، ملاقات میکند. از جمله با آیتالله محقق کابلی نیز صحبت میکند. در همان زمان از ایشان میخواهد که برای سروسامان دادن مبارزات مردم و ایجاد رهبری واحد، اعلام مرجعیت نماید.[18]
پیشنهاد بابه مزاری در سال ۱۳۵۷ در جهت ایجاد مرکزیت و محوریت دینی در بین هزارهها، موردقبول قرار نگرفت. تا اینکه در سالهای بعد، در اوایل دهۀ هفتاد، این ایده باز هم توسط بابه مزاری مطرح شد و در نهایت عملی میگردد؛ لذا آیتالله محقق کابلی اعلام مرجعیت مینماید.
سازماندهی و یارگیریهای تشکیلاتی (1358 تا ۱۳۶۵هـ.خ.)
بابه مزاری در بهار ۱۳۵۸هـ.خ. از کویته به ایران میرود. در ایران با تعدادی از یارانش سازمان نصر را تأسیس و اعلام مینماید.[19] ایشان هنوز در ایران است که مردم هزاره در ولسوالی دره صوف و چهارکنت علیه کودتاگران قیام میکنند. این قیام هم بعد از آن صورت میگیرد که از سوی کودتاچیان مورد تاختوتاز، ستم و تجاوز قرار میگیرند.
بابه مزاری در آخر تابستان ۱۳۵۸هـ.خ. باز هم به افغانستان برمیگردد. او در ولایات شمال افغانستان نیروهای دفاعی و مدافعان مردمی را سازماندهی، تربیت و تنظیم میکند و رهبری مبارزات مردم منطقه را به عهده میگیرد. در بخشهای فرهنگی با اساس گذاشتن پایگاههای تعلیمی و فرهنگی در چهارکنت و درهصوف، نشریۀ پیام خون را در چهارکنت راهاندازی میکند. همچنین، جهت انسجام سراسری در میان هزارهها چندین بار (در سالهای ۱۳۵۹ ۱۳۵۸) به عنوان نمایندۀ هزارههای شمال به مناطق مرکزی و قلب هزارستان سفر مینماید. همچنین، در همین زمان است که شورای شمال را تشکیل میدهد تا وضعیت انقلابی و ملتهب بعد از قیام را با سازماندهی بهتر و کارهای سیاسی، منظم و کارآمدتر بسازد. بابه مزاری در بهار ۱۳۵۹ سفر کوتاهی به خارج انجام میدهد و در اواخر تابستان سال ۱۳۵۹ به کشور باز میگردد. استاد مزاری در مدت کمی که در تهران میماند، همراه تعدادی از جوانان فرهنگی، هر روز جمعه به دانشگاه تهران میرود و به فروش مجلۀ پیام مستضعفین (ارگان نشراتی و خبری سازمان نصر) میپرداخته است. این در حالی بود که او در آن زمان یکی از رهبران سیاسی شناختهشده بود، ولی با این هم میرفت، مجله میفروخت و برای مردم و آرمانهایش میجنگید.
بابه مزاری عاشق کارهای فرهنگی و اساسی بود؛ لذا هنگام بازگشت به وطن در تابستان ۱۳۵۹هـ.خ. باز هم مقداری کتاب، دو پایه دستگاه چاپگر و مقداری وسایل عکاسی آماده میکند و به افغانستان میفرستد. همزمان، چهار نفر (علی غزنوی، ایوب احمدی، علا رحمتی و نظر) از جوانان را که قبلاً یک دورۀ آموزشی عکاسی و فیلمبرداری را پشت سر گذرانده بودند، به کابل و مناطق آزادشدۀ دیگر؛ مانند غزنی، بهسود و ترکمن اعزام میکند. او به خوبی میداند که عکس و هنر عکاسی چه معجزهای بر پا میکند و در انعکاس رویدادهای خبری و تبلیغاتی چه نقش و تأثیری دارد.
در تمام مدتی که در چهارکنت و مزار میماند، به سازماندهی، تعلیم و تربیت نیروهای دفاعی مردمی میپردازد. در همین زمان است که چند نفر از بهترین یاران و افراد شهری سازمان نصر، کسانی مانند ضامنعلی واحدی و اسحاق رضایی در کابل دستگیر میگردند. آنها در سفرهای استاد مزاری در داخل و خارج از افغانستان با او همراه بودند. استاد مزاری برای چندمین بار باز هم برای پیگیری مسئلۀ آزادی یارانش به تاریخ چهارم جدی ۱۳۶۰ به خارج کشور سفر میکند. [20]
بابه مزاری در این سفر، مدت بیشتری در بیرون میماند. در ایران ضمن انجام دیگر امور سیاسی و حمایت از جبهات داخل کشور، در حوزۀ فرهنگی و تبلیغاتی نیز اقدامهایی داشت و مجلۀ خبری و تحلیلی «حبلالله» را به عنوان یک بنگاه اطلاعرسانی و فرهنگی مهم بنیاد گذاشت و تعدادی از فرهنگیان جوان هزاره را در محوریت آن گرد هم میآورد. طرح و برگزاری سمینارهای فرهنگی؛ از جمله برگزاری سمینار بزرگداشت شهید سید اسماعیل بلخی و نشر اشعار وی تحت عنوان «چکامههای شهید بلخی» از جمله فعالیتهای فرهنگیای هستند که در این سفر استاد مزاری به انجام میرسند.
در زمانی که شهید مزاری در بیرون از کشور است، در داخل افغانستان، در سراسر ولایات هزارهجات؛ به ویژه در ولسوالیهای ارزگان؛ مانند دایکندی و شارستان و نواحی وسیع آنجا، اختلاف و نفاق شدید گروهی، حزبی و منطقهای گریبانگیر مردم ما میگردد. این اختلافها و نفاقها ضمن اینکه تلفات جانی و مالی فراوانی را بر مردم تحمیل میکنند، جایگاه سیاسی و ملی هزارهها را نیز نزد اقوام و گروهای سیاسی آن روز و کشورهای ذیدخل در قضایای افغانستان، شدیداً آسیب رسانده، هزارهها را به زاویه و حاشیه میراند.
تلاش و ساماندهی ساختارهای جدید سیاسی برای وحدت و انسجام هزارهها (۱۳۶۵ تا ۱۳۶۸)
مزاری با آگاهی که از وضعیت منطقه و جهان داشت و وضعیت اسفبار و طاقتفرسای کشور و مردم خود داشت، برای خلق یک حماسۀ دیگر، برقراری صلح، ایجاد امنیت و آرامش در میان مردم و تجدید وحدت و همکاری در داخل جامعۀ هزاره، آمادۀ برگشت به وطن میشود و با تعدادی از یاران نزدیکش در بهار سال ۱۳۶۵هـ.خ. از مرز کاکری هرات باز هم با مقداری از وسایل فرهنگی و ضروریات دیگر، وارد افغانستان میشود. او این بار مصمم است تا به درگیریها و جنگهای خانمانبرانداز داخلی نقطۀ پایان بگذارد. محمد ناطقی از همراهان و نزدیکان استاد مزاری مینویسد: «هدفمان، ایجاد وحدت و جلوگیری از وقوع جنگهای داخلی بود. »[21]
تصمیم جدی اتخاذ میشود تا برای یافتن راهکار اصولی و اساسی برای ختم نفاق و اختلافات داخلی در بین هزاره و برقراری صلح دستبهکار شوند. استاد مزاری در اولین روزهایی که به هزارستان میرسد، با عزم و هدفی که دارد، دستبهکار میگردد. در گام نخست، نمایندگان مردم را در مناطق مختلف ارزگان، نیلی و شارستان و دیگر مناطقی که در آن جنگ جریان داشته است، میفرستد و با جدیت برای برقراری صلح کار میکند. خود برای هدایت جدی و همیشگی تلاشهای صلح با تعدادی از همرزمانش در منطقۀ پنجاب ولایت بامیان مستقر میگردد.[22]
این تلاشها نتیجه میدهند و نمایندگان مناطق یادشده را گردهم میآورد. در خزان ۱۳۶۵ با همکاری شخصیتهای مثل آقای صادقی پروانی، محمد اکبری، قربانعلی عرفانی و صادقی نیلی، دو جلسۀ مهم و سرنوشتساز را در منطقۀ خارقول و دهن گودر ورث برگزار میکند و به عنوان گام اول در جهت بر قراری صلح سراسری در هزارستان آتشبس سراسری اعلام میشود.[23]
ادامۀ گفتوگوها
بابه مزاری همراه تعدادی از یارانش با پای پیاده کوهها و درهها را میپیمایند تا راهی برای زندگی آرام و باافتخار مردم خود پیدا نمایند. در قدم اول گمشدۀ او صلح و آرامش است. برنامهها و طرحهای صلح و وحدت سراسری هزارهها در سال ۱۳۶۶ بهطور دوامدار و ادامه مییابد. همزمان با این تلاشهای رهبران هزاره در داخل کشور، تلاشهایی در خارج از افغانستان، به ویژه در ایران نیز بهصورت دیگر آغاز میشود که نتیجۀ آن ائتلاف احزاب هشتگانۀ هزاره بود. بنابر نوشتۀ محمد ناطقی در کتاب «سالهای تغییر» به عنوان ائتلاف هشتگانه در تاریخ ۲۳-۴-۱۳۶۶ در تهران اعلام موجودیت میکند. این ائتلاف بعدها مدتی را در برابر هیئت اعزامی حزب وحدت که برای ادغام و یکی ساختن دفاتر احزاب هزاره به ایران سفر کرده بودند، مقاومت نمود، ولی در نهایت حمایت وسیع مردمی از حزب وحدت و مزاری، ائتلاف هشتگانه منحل و نمایندگی حزب وحدت در تهران و دیگر شهرهای ایران افتتاح شد.
به هر حال، نتیجۀ اولیۀ تلاش رهبران هزاره و مزاری به عنوان مغز متفکر و نیروی متحرک وحدتخواهی و صلحطلبی در داخل، سبب میشود تا به تاریخ ۲۴ سرطان ۱۳۶۷ کنگرۀ صلح در ولسوالی پنجاب ولایت بامیان برگزار شود و قطعنامۀ هفده مادهای به خاطر تأمین صلح و وحدت صادر میشود. دو ماه بعد از آن کنگرهای در ولسوالی لعل ولایت غور برگزار میشود و باز هم قطعنامۀ ۱۲ مادهای صلح را صادر مینماید.»[24]
این گردهماییها بعداً در بهسود و به تاریخ ششم قوس ۱۳۶۷خ. در جاغوری برگزار میشود و پروسۀ صلح همچنان در سطح وسیع و گسترده به عنوان یک پروسۀ حیاتی و ملی هزارهها ادامه مییابد.
همزمان با تلاشهای هزارهها برای صلح و انسجام، دولت و حکومت حملات نظامیشان را بر هزارهها تداوم میبخشد و آنها را در محاصرۀ اقتصادی نیز قرار میدهد. همچنین گروههای جهادی مقیم پیشاور پاکستان نیز برای حذف سیاسی و تحقیر ملی هزارهها کمر بسته و هزارهها را تحت فشار میگذارند. آنها در دو نوبتی که دولت و حکومت موقت و عبوری تشکیل میدهند، هزارهها را به کلی نادیده میگیرند و از حقوق سیاسی و مدنیشان چشمپوشی میکنند. در این زمان، چنین مسائلی را همه میبینند، ولی مزاری نگاهش متفاوت است. او تمام این توطئهها را با تمام وجود حس میکند؛ لذا برای ایجاد تغییر و تحول داخلی همت میگمارد.
«وقتیکه این برادران جهادی ما آمدند، در پیشاور نشستند و اعلام کردند که ما برای اینها (هزارهها) حق قائل نیستیم و اینها در افغانستان موجودیت ندارند، ما تکان خوردیم که حالا موجودیت ما در خطر است. کسی که موجودیتش در خطر باشد، باید قبل از هر چیزی از موجودیتش دفاع کند، بعد از آن، نوبت میرسد به اینکه چگونه نظامی را حاکم سازد.»[25]
تلاش برای گسترش و تحکیم وحدت (۱۳۶۸ تا 1371)
مزاری با یارانش، به ویژه آنهایی که در راهپیماییهای صلح، شب و روز تلاش مینمودند، صادقانه کمر میبندد تا پیش از همه، صلح پایداری را در جامعۀ هزاره استوار سازند و آنگاه با حمایت و پشتوانۀ ملت هزاره به جنگ چالشهای بزرگتری بروند. او با یارانش با صداقت و باور ثابت، آستین بر میزنند و برای ایجاد صلح و همزیستی بین هزارهها از هیچگونه تلاشی دریغ نمیورزند. از تابستان ۱۳۶۵ تا سرطان ۱۳۶۸ بیوقفه تلاش میکنند تا هزارهها را گرد هم آورند و در راستای یکپارچگی سیاسی تصمیم جدی بگیرند. بدین جهت، به تاریخ بیستوپنجم سرطان ۱۳۶۸ در بامیان گرد هم میآیند در جلسات فشرده و همهجانبه بر اتحاد کامل گروهها و احزاب هزاره تأکید میکنند.[26]
در قطعنامهای تحت عنوان «میثاق وحدت» فیصله میشود تا همۀ احزاب قبلی به خاطر منافع استراتژیک و درازمدت هزارهها منحل گردند و همگی بر محور «حزب وحدت» گرد هم آیند و موضع واحد سیاسی داشته باشند. با این تحول و حماسۀ نجاتبخش، اولین چیزی که نصیب ملت هزاره میشود، امنیت سراسری، عزت دوباره، اعتمادبهنفس و اعتبار ملی و جهانی هزارهها است.
اعتماد داخلی، منطقهای و جهانی نسبت به هزارهها زنده و گسترش مییابد و اعتبار سیاسی و ملی هزارهها نیز در داخل و خارج بالا میرود. به همین خاطر بود که در اولین روزهای اعلام موجودیت حزب وحدت، کشورهای منطقه و نمایندگی سازمان ملل در امور افغانستان از حرکت تاریخی هزارهها تحت تأثیر قرار گرفته و در اولین جلسات مربوط به افغانستان، نمایندگان هزارهها به مقر اصلی سازمان ملل در نیویورک دعوت میشوند و مورد استقبال قرار میگیرند و طرف گفتوگوها قرار میگیرند.[27]
مسئلۀ مهم و حیاتی دیگری که تا آن روز در افغانستان و در میان احزاب سیاسی و جهادی کشور تجربه نشده بود، طرح و اجرایی شدن، حضور زنان بود. مزاری و یارانش در کادر رهبری حزب وحدت برای زنان نقش و جایگاهی در نظر میگیرند. کمیتۀ مخصوص زنان در کادر رهبری حزب وحدت ایجاد میشود و تعدادی از زنان تحصیلکردۀ هزاره شامل آن میگردد. این مسئله در کشوری مثل افغانستان یک یک حرکت جسورانه است و یک آغاز اصلاحگرانه علیه باورهای جامعۀ سنتی آن. ولی شخص استاد مزاری با جدیت از حقوق زنان تا آخر حمایت میکند: «حزب وحدت ده کمیته دارد در شورای مرکزیاش. یک کمیته به نام کمیتۀ زنها است و معتقد است که نصف جمعیت افغانستان را زنان تشکیل میدهد و باید در سرنوشت آیندهشان در آینده شرکت کنند. حزب وحدت در طرح انتخاباتی هم که داده است، برای زنها حق قائل شده که آنها در انتخابات هم انتخاب شده میتوانند و هم رأی داده میتوانند.»[28]
استاد مزاری دربارۀ عوامل مهمی که منجر به تشکیل حزب وحدت شدند، در یکی از سخنرانیهای خود میگوید: «شما در جریان قضیه هستید، برادرانی که در پیشاور نشسته بودند، گفتند که شیعهها در افغانستان دو درصد یا سه درصد هستند و از کل رادیوها اعلان شد که شیعهای دو درصد یا سه درصد هیچ حق ندارد که در حکومت نقش داشته باشد. در اینجا بود که ما فکر کردیم پس ما که تا حالا در سر و صورت میزدیم که دولت در افغانستان تشکیل بدهیم و آن دولت وابسته نباشد، حکومت اسلامی باشد؛ وقتیکه ما در افغانستان موجودیت نداریم، این حرف بیخودی است. باید اول از موجودیت خود دفاع کنیم. ما باید اول برای این برادران اثبات کنیم که ما در افغانستان هستیم و روی این مسئله بود که حزب وحدت تشکیل شد.»[29]
به هر حال بعد از تکمیل شدن تشکیلات اداری و سیاسی حزب وحدت در بامیان و ایجاد جبۀ واحد سیاسی و نظامی، استاد مزاری در رأس هیئت حزب وحدت، در آخر سال ۱۳۶۸خ. برای متحد نمودن نمایندگیهای احزاب هزارهها در پاکستان و ایران، به این دو کشور سفر میکند. این هیئت در طول بیشتر از یک سال موفق میشود تا دفاتر هشت حزب هزاره را در پاکستان و ایران به دفتر واحد تبدیل کند و به اضافۀ آن در بعضی از کشورهای اروپایی؛ چون المان و دانمارک و بریتانیا نیز دفتر نمایندگی خود را بازگشایی نماید.
بابه مزاری بر علاوۀ ادغام دفاتر احزاب هشتگانۀ هزاره در ایران، به امور فرهنگی و تحصیلاتی نیز توجه میکند. در راستای این اقدامها، دانشکدۀ حقوق شهید سید اسماعیل بلخی را تأسیس میکند و تعدادی زیاد از دانشجویان را شامل آن میسازد. همچنین ارگان نشراتی حزب وحدت را نیز به نام «هفتهنامۀ وحدت» بنیاد میگذارد. در کنار آن، مجلۀ میثاق وحدت را نیز اساسگذاری میکند. بدینسان، برای انجام و تداوم کارهای اساسی فرهنگی تأکید میورزد. طرح تدوین و نوشتن کتب درسی دورۀ ابتدایی مکاتب افغانستان را روی دست میگیرد و طرح تدوین قانون اساسی را نیز میآغازد. در همین زمان است که طرح تأسیس دانشگاه بامیان، راهاندازی رادیو، پروژۀ تحقیقی و پژوهشی شناسایی معادن در ولایات هزارهنشین نیز ریخته میشود. برای پیگیری این کارها کمیسیون مستقل و مشخصی نیز تشکیل میشود.
هیئت حزب وحدت با انجام وظیفهای که در بیرون از کشور به عهده داشتند، در تابستان ۱۳۷۰ از طریق زابل ایران به افغانستان برمیگردد. این کاروان در مسیر برگشت در ولایت فراه با کمین و توطئۀ قوایی امنیتی حکومت کودتا روبهرو میشود و مدتهای زیادی از سرنوشت آنها خبری نمیباشد. با وجود اینکه از سرنوشت شهید مزاری خبری نیست، طبق فیصلۀ قبلی اولین کنگره و انتخابات سراسری حزب وحدت اول در یکاولنگ برگزار میشود و بعد از بمباران شدن محل کنگره در مرکز بامیان برگزار میشود. جالب است که کنگرۀ یادشده در نبود استاد مزاری برگزار میشود. اشتراککنندگان در این کنگره، به اتفاق آرا استاد مزاری را به حیث دبیر کل حزب وحدت انتخاب میکنند.[30]
دوران کوتاه اما فرازمند رهبری بابه مزاری یکی از فصلهای پرفرازونشیب تاریخ ما است که باید به گونۀ جداگانه موردبررسی قرار گیرد و از توان این مقال خارج است. در پایان این نوشته، به نگاه متفاوت بابه مزاری به مسئلۀ فدرالیسم میپردازم.
بابه مزاری در مراحل گوناگون عنایت خاص به نظام فدرالیسم داشته است. تأکید و اصرار او بر تحکیم نظام فدرالی در کشور، میرساند که او نه از سر ذوق و رسم و رواجهای سیاسی و شعاری، بلکه از سر ضرورت بوده است. او با مطالعه و بررسی دقیقی که دربارۀ امور سیاسی وساختارها ونظامهای مدرن سیاسی از جمله در فدرالیسم داشته است، آن را راهحل مشکلات سیاسی افغانستان میدانسته است. از این جهت است که بابه مزاری فدرالیسم را از نظر فرهنگی و تاریخی تحلیل میکند. طرح نظام فدرالی به عنوان یک راهکار سیاسی و اساسی در کشور دقیقاً همان زمانی مطرح میشود که مزاری در رأس هیئتی به خاطر معرفی حزب وحدت و ادغام احزاب هشتگانه به بیرون از کشور سفر کرده است. در این سفر است که این مسئله جدی مورد توجه قرار میگیرد و پیگیری میشود و زمینههای آن در افغانستان بررسی میشود.
آقای سرور دانش هم در مصاحبهاش به تاریخ دهم آپریل 2021 با خبرگزاری کوکچه میگوید: «این طرح (مسئله فدرالیسم) همزمان با تأسیس حزب وحدت مطرح شد و به طور دقیقتر زمانی که در اواخر ماه حوت سال ۱۳۶۸ استاد مزاری در رأس یک هیأت عالیرتبه حزب وحدت به ایران آمدند، کار روی این طرح آغاز شد.»
نگاه متفاوت رهبر شهید دربارۀ نظام فدرالی
در زمانی که طرح مفاهیمی چون عدالت اجتماعی، تشکیل دولت مشارکتی، حقوق زن، آزادی بیان، وحدت ملی، رسمیت یافتن هویتهای قومی و نظام سیاسی، مشکل و تابو است، رهبر شهید با آگاهی و خردمندی، و با منطق نیرومند و ادبیات فاخر خود، مفاهیم یادشده را مطرح میکند، در موردشان فکر میکند و مصاحبه میدهد. این مفاهیم را به اکسیجن حیات اجتماعی و مبارزاتی و فرهنگی خود مبدل میکند و تبدیل به گفتمان غالب محافل مدنی و سیاسی میکند. در این میان، یکی از راهکارهای مهمی که استاد مزاری برای حل مشکل اساسی و ساختاری کشور طرح میکند و بر آن تأکید میکند، طرح سیستم فدرالی در کشور است. نگاه او به مسئلۀ فدرالیسم، یک نگاه فرهنگی و تمدنی است و از باورهای مبنایی و اصولیشان شمرده میشود.
او درمصاحبۀ خود با خبرنگاران تلویزیون پیام آزادی32 به طور مفصل و به گونۀ متفاوت دربارۀ فدرالیسم میگوید:«راهحل مسئله، نظام فدرالی را میدانیم و این را یک مبنا میدانیم.»
او به سیستم فدرالی در افغانستان، به عنوان یک راهکار مهم و استراتژیک باور دارد. به تعبیر خودش، فدرالیسم را به حیث مبنا و اصل سیاسی قبول دارد و از آن حمایت میکند. او با منطق که دارد وبیان میکند، مثالهای فراوانی را از جهان میآورد که نظام فدرالی دارند و مردم در سایۀ این نظام، از تمام حقوق اساسیشان برخوردارند و زندگی آرامی دارند.
حقوق آنها ضایع نمیشود: «در دنیا، هم نمونه دارد و ما میدانیم کشورهای پیشرفتۀ دنیا از نگاه دموکراسی و از نگاه آزادی نظام فدرالی دارند. نه آنجا تمامیت ارضیشان به خطر است و نه منافع ملیشان به خطر است و همه هم تلاش میکنند برای ترقی مملکتشان.
شما امریکا را ببینید، امروز سردمدار آزادی و تمدن در دنیا امریکا خود را میداند و پیشرفتهایی هم از نگاه سیاسی و نظامی و صنعتی هم داشته است، ولی این به شکل فدرال اداره میشود و هیچکس نمیگوید. الآن امریکا تجزیه میشود، هیچکس نمیگوید، برای اینکه سبب عقبماندگیاش میشود.»
ایشان در ادامۀ صحبتهای خود از آلمان، هند و پاکستان نیز یاد میکند که نظام فدرالی دارند:«آلمان قدرتی بوده در دنیا. بعد از اینکه تمام دنیا جمع شدند آلمان را زدند، تکهتکه کردند و تقسیم کردند بینشان و بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، باز آلمان یکجا شده و امروز به عنوان یک قدرت صنعتی و نظامی در دنیا دارد مطرح میشود. باز فدرالی اداره میشود؛ یعنی هیچ نقصی برای این مسئله وجود ندارد که بگوییم این برای وحدت ملیاش ضرر داشته باشد و یا از نگاه صنعت عقب بماند و یا از نگاه فرهنگ عقب بماند یا از نگاه سیاست عقب بماند، نیست.
او تنها به طرح مسئلۀ فدرالیسم اکتفا نمیکند، بلکه برای برقراری آن تأکید مینماید و میگوید: «تـنها راهی که مردم افغانستان را به حقوقشان میرساند، سیـستم حـکومت فـــدرالی در افغانستان است.»
بابه مزاری در ادامۀ این بحث، در یک نگاه جامعهشناسانه، تاریخی، فرهنگی و تمدنی، ضمن تحلیل عمیق و علمی وضیعت و جایگاه مردمان ما در گذشته و حال، عقبماندگیها و بدبختیهای کشور را زایدۀ حکومتهای استبدادی و سیستمهای مرکز محور میداند.
او تاریخ تمدنی و فرهنگی کشور را با بودن و سیستمهای حکومتهای منطقهای و غیرمتمرکز پیوند داده و میگوید، پیش از صد سال ما حکومت مرکزی نداشتیم. سیستم حکومت مرکزی از دوره عبدالرحمن به این طرف است. او تأکید میکند:«اتفاقاً تمام بدبختیها برای افغانستان که به وجود آمده، عقبماندگیهایی که هستند، از صد سال به این طرف است. هر چه افتخارات تاریخی و افتخارات فرهنگی و افتخارات تمدنی داریم، ما از صد سال پیش است.»
بابه مزاری با دانش و سیطرۀ علمی و تاریخیای که دارد، مسئله را مهمتر واساسی تر از دیگران مطرح نموده و میگوید:این را تاریخ افغانستان نشان میدهد که افغانستان حکومت مرکزی نداشته و با اینکه مرکزیت نبوده، ولی رشد علمی داشته. بلخ یک روز در دنیا امالبلاد به حساب میرفت و فرهنگ داشته، بخارا داشته، غزنین داشته، همۀ این مسائل، افتخارات و تمدن زیاد را در جامعۀ بشری اینها تحویل داده، ولی سیستم مرکزیت نبود، ولی تا دوران عبدالرحمن خان حکومت مرکزی وجود نداشته، منطقهای بود و رشد هم داشته. عبدالرحمن خان سرکوب عمومی را به وجود آورد و حکومت مرکزی به وجود آورد و در این صد سال شما اگر بررسی کنید، هیچ ترقی و هیچ تمدن و هیچ پیشرفتی نصیب مردم افغانستان نشده است.
سخن پایانی اینکه وضعیت استثنایی وملتهب کشور ما فقط با عملی شدن راهکارهای متفاوت چون دیدگاه های خردمندانه بابه مزاری، برقراری نظام فدرالی میتواند درمسیر درست وبهترشدن قرار گیرد.
32: مصاحبه بابه مزاری با تلویزیون آزادی.
[1]. دولتآبادی، بصیراحمد، مزاری ماندگارترین تلاش در تاریخ هزارههای افغانستان، انتشارات امیری، چاپ اول 1392 ص 19.
[2]. زندگینامه استاد عبدالعلی مزاری، دبیر کل شهید حزب وحدت. کمسیون فرهنگی حزب وحدت، چاپ 1373 اص 42.
[3]. دولتآبادی، بصیراحمد، مزاری ماندگارترین تلاش در تاریخ هزارههای افغانستان، انتشارات امیری، چاپ اول 1392، ص 21.
[4]. مصاحبه استاد مزاری، زندگینامه استاد شهید عبدالعلی مزاری، دبیر کل شهید حزب وحدت، 1373 ص 12.
[5]. مصاحبه استاد مزاری، زندگینامه استاد عبدالعلی مزاری، دبیر کل شهید حزب وحدت، 1373، ص 15.
[6]. دولتآبادی، بصیراحمد، پیشین، ص 26 – 25.
[7]. دولتآبادی، بصیراحمد، پیشین، ص 28.
[8]. قاسم رحمان، زندهتر از تو کسی نیست، کمیسیون فرهنگی حزب وحدت، 1378، ص 77 و 78.
[9]ما را در سایت خبر کوتاه از کتاب هزاره های اسکاندیناوی دنبال می کنیدبرچسب : نویسنده : rezaziai بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 20:17